- کلاس مدیتیشن رو رفتم و بهتر از چیزی بود که انتظار داشتم . خیلی خوشم اومد . کلاس نرم افزار رو رفتم و فعلا که خیلی حوصله سر بر بود چون بلد بودمش . سر کلاس خیلی دلم برای معلمم سوخت . از اسمش معلوم بود که عرب هست و کلاس ما هم ساعت ۷ تا ۱۰ شب هست . ساعت حدود ۹ دیدم یه بطری نوشابه باز کرد و شروع کرد به خوردن و فهمیدم که روزه بوده و الان وسط کلاس و با یه بطری نوشابه داره  افطار میکنه . خیلی احساس بدی بهم دست داد و دلم به حالش سوخت . این جلسه میخوام اگه بشه یه چیزهایی براش ببرم که با اونا افطار کنه مثل چایی و خرما . امیدوارم مشکلی نباشه اگه این کارو کنم . 

- کار به بن بست خورد و در حال گشتن برای کار دیگه هستم . یکی از بزرگترین ضربه هایی که خوردم این بود که تا حالا این اتفاق برام نیفتاده بود و البته خیلی محترمانه و دوستانه باهام صحبت کردن و گفتن تو work  ethic ‌خیلی خوبی داری ( معنیش نمیدونم چی میشه ) ولی ما فکر کردیم سینیورتری ولی نیستی و الان ما سینیور میخوایم و کلی عذر خواهی و غیره که خب از حال بد من در اون زمان کم نکرد . 

- راستی به این دلیل  کلاس نرم افزاری رو که بلد هستم میرم که برای اینا مهمه که گواهی پاس کردن این کلاس رو از یه جای معتبری توی کانادا داشته باشی . خیلی هم پشیمونم چرا از روز اول نرفتم . 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جذاب ترين ها William Tiffany Calvin ماه بانو من بي تو ميميرم نگاهي متفاوت به اين دنيا آموزش عکاسی صبح شنبه vasre