- چند روز بدی رو گذروندم . اتفاق خاصی نیفتاده اما اوضاعی داشتم بسیار بد . الان دیدم اصلا یادم رفته بود وبلاگ دارم . نوشتن یکی از روشهایی هست که تسکینم میده و اصلا هم نمیدونم چرا . نویسنده خوبی نبودم هیچوقت . بدترین نمره های مدرسه ام مال عربی شیمی و انشا بود . اما نوشتن رو دوست دارم همینطوری که اینجا مینویسم به روش هویجوری . توی این چند روز با چند نفر حرف زدم . یکیش یه دوست دوره دبستانم هست که متاسفانه توی این شهر نیست . یکیش همکلاسی دانشگاهمه که ایرانه و باهاش چت کردم و خودش یه وضع بدی داشت که حالم گرفته تر شد .
- هی بالا میشم و هی پایین بالا و پایین . بالا هم دلیل خاصی نداره فقط فکر میکنم از ته استخر بیام بالا میام و یه نفسی میکشم و یه لبخند به همه تحویل میدم و باز میرم زیر آب .
- یه عارضه قلبی مادرزاد دارم . چیز مهمی نیست ولی باعث میشه وقتی مضطرب هستم یا ناراحت اذیت بشم الان یه درد و سنگینی سمت چپ سینه ام حس میکنم . دردی که خیلی وقته سراغم میاد .
- حس میکنم اضطراب یه تیکه از وجودم شده . شاید اگه فردا نباشه مضطرب بشم که چیو فراموش کردم که مضطرب نیستم ؟
- امروز یکی از دوستان طالع بینی چینی رو فرستاده بود که امسال سال خوکه و ال و بل و اونایی که تو بهار و پاییز سال خوک بدنیا میان در رفاه و آسودگی زندگی میکنن . بهش گفتم غلط کرده من تابستون سال خوک بدنیا اومدم تا حالا هم رنگ آسایش رو ندیدم . گفت ناشکری نکن . چیزی جواب ندادم .
- مثل اینکه زیاد غر زدم ولی غر نبود . فقط دارم مینویسم .
درباره این سایت