هفته چهارمه که میرم سر کار یه مقدار استرسم کم شده و بهتر شدم اما چشمتون روزبد نبینه هفته پیش یه سرمایی خوردم که حسابی منو زمین زد . هی اومد خوب بشه دوباره بد شد هی اومد خوب بشه بدتر شد . دیگه آخر هفته رو به استراحت نسبی گذروندم و کارهایی که خیلی واجب نبود رو انجام ندادم تا یه کم جون گرفتم . خوبیش این بود که باید یه کتاب میخوندم و همونطور که تو تخت بودم و تشکچه برقی هم زیر پام روشن بود لپ تاپ روی پام بود و داشتم کتاب رو میخوندم .
من که همیشه عاشق سوپ بودم الان حالم از سوپ بهم میخوره برای اینکه همیشه تو ایران سوپ خونگی میخوردم که نمک و آبلیمو و پیاز داشت توش این چند روز همش سوپ کنسروی و سوپ تیم هورتونز خوردم که شبیه آب زیپو بود و فقط گلوم رو آروم میکرد .
الان که دارم ادامه رو مینویسم بهتر شدم ولی سرفه ام مونده و تک و توک سرفه میکنم بازم خیلی بهتر شدم .
کار خیلی خوبه و خیلی ازش خوشم میاد و فشار اولش کم شده ولی باید با تمام قوا کار کنم کلا اینجا با کسی شوخی ندارن و باید با تمام قوا کار کنی و برای هر دقیقه ای که بهت پول میدن باید براشون مفید باشی . منم تمام سعیم رو میکنم که اول از همه مفید باشم و دوم اینکه مراحل کار رو یاد بگیرم چون کاری نیست که تا حالا کرده باشم و خیلی جای یادگیری برام داره . جزو همون یادگیری همون کتاب خوندنیه که گفتم انجام دادم ولی حالا هنوز باید ادامه بدم .
دیگه اینکه یاد گرفتم توی راه که رانندگی میکنم کتاب گوش بدم و دو تا داستان توی راه گوش دادم . هر مسیرم حدود ۳۵ دقیقه است . نباید اینقدر باشه ولی اینجا همیشه در حال راهسازی هستن و یه گره هایی ایجاد میشه .
توی کار جدید خیلی سوال برام پیش میاد و بعضی اوقات سخته برام پرسیدن ُ نمیدونم چقدر عادیه که این سوالو بپرسم . معمولا دلم برای بچگیم تنگ نمیشه ولی الان فکر میکنم چقدر خوب بود وقتی بچه بودیم و پرسیدن هیچ سوالی برامون سخت و عار نبود .
امیدوارم اون عده کمی که اینجا رو میخونن و اون عده زیادی که اینجا رو نمیخونن خوب و خوش باشن
درباره این سایت