- یکهو همه چی آروم شد . اون اضطراب از بین رفت . کلی کار دارم ولی خب کار نداشتن خیلی اذیت کننده بود .
- نمیدونم آخرین باری که سبزه سبز کرده بودم کی بود . همیشه از بیرون میخریدم اونم لحظه آخر که سبز و تازه باشه. اینجا فکر کردم لابد سبزه گیرم نمیاد که بعدا فهمیدم فراوونه . توی فروشگاههای ایرانی البته .هیچوقت دستم سبز نبوده . مدتی توی شرکت شروع کردم گلدون نگه دارم . کنار میزهامون یه کتابخونه داشت و روی اون کم کم گلدون جمع شد . یکی دو نفر خوب وارد بودن به کار گلدون ها و راهنماییم میکردن . تا گیاهها سبز بودن خوب بود دوتاشون که خشک شدن همه رو دادم به همکارهام . اعصابم خورد شده بود . عین ناخونی که میشکنه و میریم همه اش رو کوتاه میکنیم . حس بدی داشتم از اینکه این موجود زنده رو نتونستم زنده نگه دارم .
اما امسال خودم عدس سبز کردم . الان پشت پنجره گذاشتم و داره آفتاب میخوره . انقدر دوستش دارم که نگو میرم هی نوازشش میکنم و از بلند شدنش ذوق میکنم . میدونم عمرش کوتاهه و زیاد نمی مونه . اما نمیدونم چرا انقدر ذوقش رو دارم . انگار از اینکه شاهد رشدش هستم لذت میبرم مثل یه بچه .
- چند روز اخیر کلی وقت گذاشتم و وبلاگ بدون ویرایش رو خوندم . خیلی برام جالب بود . باید وقت کنم بگذارمش توی لینک دوستانم .
- دوتا کتاب امروز از کتابخونه گرفتم که بخونم . ترلان و ن بدون مردان . بله کتابخونه تورنتو کتاب و فیلم فارسی هم داره توووووپ
درباره این سایت